قمر هاشمیونم که جفا تارم کرد
این امان نامه مرا خجلت سرشارم کرد
بعد یک عمر که در خانهء زهرا بودم
شرِّ فامیل بد امروز گرفتارم کرد
زینبم آمد و بر شانهء من دست کشید
حرفهایی زد و یک عمر بدهکارم کرد
قول دادم کمی از آب بیارم که نشد
مشک سوراخ شد و ساقی غمبارم کرد
نیزه ای از سه جهت چشم مرا دوخت به هم
خون دل مرهم این دیدهء بیمارم کرد
پاره آهن به سرم خورد و زمین گیرم کرد
تیرها از همه سو باغ پر از خارم کرد
گوشهء علقمه زهرا که کنارم آمد
با خبر از ستم آن در و مسمارم کرد
وسط معرکه تا پوشیه اش رفت کنار
صورت مادر سادات عزادارم کرد
وای از آن دم که عدو با سر کلثوم و رباب
روی سر نیزه مرا راهی بازارم کرد
حسین قربانچه
نظرات شما عزیزان: